یا طوطی. گیاهی است و توتی مرغی است سبز و گویا و معروف. و این لغت فارسی است و در فارسی طاء نیامده و آنرا معرب کرده اند و به عربی آنرا ببغا گویند بهر دو بای تازی و این که بعضی ببغا خوانده اند سهو است و آن باشه است. (انجمن آرا) (آنندراج)
یا طوطی. گیاهی است و توتی مرغی است سبز و گویا و معروف. و این لغت فارسی است و در فارسی طاء نیامده و آنرا معرب کرده اند و به عربی آنرا ببغا گویند بهر دو بای تازی و این که بعضی ببغا خوانده اند سهو است و آن باشه است. (انجمن آرا) (آنندراج)
خوش صحبتی، شیرین سخن بودن، نیکوبیانی، گستاخی، زبان درازی، سخنوری، برای مثال هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی / چه حاجت است که گوید شکر که شیرینم (سعدی۲ - ۵۱۵)
خوش صحبتی، شیرین سخن بودن، نیکوبیانی، گستاخی، زبان درازی، سخنوری، برای مِثال هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی / چه حاجت است که گوید شِکر که شیرینم (سعدی۲ - ۵۱۵)
فصاحت و بلاغت. (ناظم الاطباء). سخن گویی. زبان دانی. چیره دستی در سخن. زبان گویا داشتن. درسخن توانا بودن. منطق قوی داشتن. شیرین سخن بودن. لسن. (صراح). بیان. (منتهی الارب). تبلتع. طلاقت. عارضه. فصاحت. قضاء. (منتهی الارب) : چو بشنید شاه آن زبان آوری زبون شد زبانش در آن داوری. نظامی. نیوشندگان را در آن داوری غلط شد زبان زبان آوری. نظامی. مرا خود چه باشد زبان آوری که گفته است شاه سخن عنصری. سعدی. ، زبان بازی: و گر جاهلی به زبان آوری بر حکیمی غالب آید عجب نیست. (گلستان سعدی). که مجرم بزرق و زبان آوری ز جرمی که دارد نگردد بری. سعدی (بوستان). تا چند همچو شمع زبان آوری کنی پروانۀ مراد رسید ای محب خموش. حافظ. رجوع به زبان آور شود
فصاحت و بلاغت. (ناظم الاطباء). سخن گویی. زبان دانی. چیره دستی در سخن. زبان گویا داشتن. درسخن توانا بودن. منطق قوی داشتن. شیرین سخن بودن. لَسَن. (صراح). بیان. (منتهی الارب). تَبَلتُع. طلاقت. عارِضَه. فَصاحَت. قَضاء. (منتهی الارب) : چو بشنید شاه آن زبان آوری زبون شد زبانش در آن داوری. نظامی. نیوشندگان را در آن داوری غلط شد زبان زبان آوری. نظامی. مرا خود چه باشد زبان آوری که گفته است شاه سخن عنصری. سعدی. ، زبان بازی: و گر جاهلی به زبان آوری بر حکیمی غالب آید عجب نیست. (گلستان سعدی). که مجرم بزرق و زبان آوری ز جرمی که دارد نگردد بری. سعدی (بوستان). تا چند همچو شمع زبان آوری کنی پروانۀ مراد رسید ای محب خموش. حافظ. رجوع به زبان آور شود
یکی از لهجه های ایرانی است که در ناحیۀ است قفقاز و شامل سه لهجۀ فرعی است. این لهجه را بمناسبت وسعت و اهمیت جزو زبانهای ایرانی نیز بشمار آورند. (از مقدمۀ برهان قاطع بقلم دکتر معین ص 39)
یکی از لهجه های ایرانی است که در ناحیۀ اُست قفقاز و شامل سه لهجۀ فرعی است. این لهجه را بمناسبت وسعت و اهمیت جزو زبانهای ایرانی نیز بشمار آورند. (از مقدمۀ برهان قاطع بقلم دکتر معین ص 39)